نیلوفرنیلوفر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

**نیلوفر،تک گل زندگی ام**

سرخک

عزیزم بعد از واکسنت هرروز حواسم بهت بود که تب نکنی تا روز دوشنبه ( 24 شهریور) خونه بابا قاسم بودیم رضا هم که بعد از تولدت پیش مامان بزرگ مونده بود گفت خاله  نیلوفر خیلی داغه ولی چون فقط سرت داغ بود من زیاد جدی نگرفتم ولی شب که شد دیدم خیلی بی قراری میکنی و تب کردی روز بعد هم تب داشتی البته صبح خوب بودی و عصر تب کردی و روز چهارشنبه صبح وقتی از خواب بلند شدی دیدم توی صورتت و روی دستهات و پاهات و کمرت دونه های قرمز رنگ زده بود که خودم حدس زدم  باید سرخک باشه و مامان بزرگ هم وقتی دید گفت سرخکه خدارو شکر خیلی خفیف بود و اذیت نشدی و امروز هم که جمعه است خیلی کم...
28 شهريور 1393

اندر احوالات تولد گوگولی من

عسل مامان بالاخره تولدت را با دو روز تاخیر روزجمعه بیست و یکم گرفتیم دلیل تاخیرش هم یکی این بود که رضا 5شنبه کلاس داشت و نمی تونست بیاد زن دایی هم که رفتنش به تاخیر افتاده بود روز جمعه میتونست بیاد همچنین نوزدهم عروسی دخترخاله بابا هم بود روز 5شنبه هم سیسمونی عمه زهرا را میخواستند بچینند این شد که تولدت را جمعه گرفتیم. از صبح من و خاله اعظم و رضا مشغول انجام تزئینات و تهیه شام شدیم و عصر هم زن دایی اومد.تم تولدت کیتی بود که وسایل تزئینی مربوط به اونو مامانی خودم درست کردم.سورپرایز تولدت کیکت بود که  آقای قناد لطف کرده بود و با نظر خودش درست کرده بود و اص...
23 شهريور 1393

تولدت مبارک

                                                                                                              دختر قشنگم ... هرچه پیش آمد ... هر اتفاقی افتاد ... فراموش نکن که دوستت داشته ام ... که دوستت ...
19 شهريور 1393

واکسن یکسالگی

گلی امروز رفتیم درمانگاه و واکسن یک سالگیت را زدیم هنوز چندروزی را تا یکسالگی جوجوی مامان داریم ولی چون درمانگاه نزدیک خونه فقط روزهای یکشنبه این واکسن را میزنند امروز رفتیم و واکسنت را زدیم فدات بشم فقط موقع زدن واکسن گریه کردی و خیلی زود آروم شدی خدا کنه فقط تب نکنی .وزنت  10.5  قدت 74  ودورسرت  47 بود . مامان این روزا دارم خودمو برای تولدت آماده میکنم تولدت را خودمونی میگیرم ولی دوست دارم همه چیز خوب باشه چند تا عکس هم از این روزا و شیطنت هات میذارم . قربونت برم که در حال الله کردن هستی فکر کن مامان چه حالی شدم وقت...
17 شهريور 1393

اومدن زن دایی

دخترم مطلبی را که فرصت نکردم در مورد این چند روز  بنویسم آمدن زن داییت بود.زن دایی 23 مرداد اومد تهران و سی مرداد هم آمد اینجا زن دایی که تا حالا ندیده بودت همینطوری بغلت کرده بود و بوست میکرد تو هم اولش یه کم ناز کردی و بعد از زمان خیلی کوتاه دیگه باهاش جور شدی . نزدیک یکسال و دو ماه میشد که ندیده بودیمش من که خیلی دلم براش تنگ شده بود هرچند تلفنی و یا با اسکایپ با هم حرف میزدیم و متاسفانه خیلی زود باید برگرده آخه بچه ها و دایی تنها هستند . خلاصه خاله اعظم هم برای دیدن زن دایی اومد و برات عروسک انگشتی گرفته بود خلاصه اینکه این چند روز...
6 شهريور 1393
1046 20 15 ادامه مطلب

روز دختر

دختران فرشتگانی هستند از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان این روز بر دختران دیروز و مادران امروز مبارک . . . دختر گلم روزت مبارک   دخترم با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر ، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت ، گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ ، گل فردای سپید چشم تو آینه ی روشن فردای من است گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد ز گل مرده سراغ دخترم با تو سخن می گویم دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش همه گل چین گل امروزند همه هستی سوزند کس به فردای گل باغ نمی اندیشد آنکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد بلبل عاشق نیست بلکه ...
5 شهريور 1393
1